در خانواده سنتي ايراني ظاهرا همه قدرت در اختيار مردان بود؛ هر چند زنان نيز به طور عمده با فرزندآوري مي توانستند به شکل ضمني در خانواده قدرت به دست آورند. در اين شکل خانواده، با وجود توزيع قدرت، اصل و اساس حفظ خانواده و از خودگذشتگي بود. با گذشت زمان، مناسبات قدرت در خانواده ايراني تغيير کرده است. زن ها به اندازه مردها احساس قدرت مي کندو چيزي به نام ايثار در چفت و بست خانواده ايراني نيست. با تقي آزاد ارمکي، جامعه شناس، در مورد مناسبات قدرت در خانواده ايراني گفتگو کرده ايم.
در ساختاري که ظاهرا بر اساس علاقه، از خودگذشتگي و ديگرخواهي شکل مي گيرد و بالطبع با بسياري ساختارهاي ديگر اجتماعي متفاوت است.
چرا رقابت بر سر قدرت وجود دارد؟ آيا اين رقابت در گذشته نيز وجود داشته يا امروزه با تغييرات اجتماعي ايجاد شده و از اساس ناگزير بوده است؟
فرض ما فرض ايدئاليستي درستي است اما واقعي نيست. يکي از مشکلات اساسي خانواده در دوران معاصر اين است که اين واحد بر اساس ديگرخواهي و ايثار و تعليق تام و تمام شکل نمي گيرد. در نبود اين ديگرخواهي و ايثار نخستين اتفاقي که در خانواده مي افتد، بحث تقسيم قدرت است. اين در خانواده ايراني بحث تازه اي است. در خانواده سنتي، هنگامي که زن و مرد تصميم به تشکيل خانواده مي گرفتند و وارد اين فضا مي شدند، قصد ماندگاري داشتند. اين ماندگاري الزام هايي به همراه داشت. درست است که در اين شکل خانواده تقسيم کار به شکل طبيعي وجود داشت اما فرد براي ديگري زيست مي کرد.
يعني در چنين خانواده اي زن براي مرد، مرد براي زن يا هر دو براي فرزند يا همه براي کيان خانواده يا همه براي چيزي به نام بقا يا براي زندگي کردن، زيست مي کردند. در واقع ضرب المثلي که مي گفتند زن با لباس سفيد به خانه بخت مي رود و با کفن سفيد بيرون مي آيد، معنايش اين بود که خانواده با فرض و بر اساس ماندگاري شکل گرفته است. اين البته بدان معنا نيست که براي مرد چنين فرضي وجود نداشت بلکه مرد هم اساسا براي ماندگاري در خانواده اقدام به تشکيل آن کرده بود. مهمترين مسئله در خانواده بعد از شکل گيري، به سرعت فرزندآوري بود، مسئله تربيت فرزند، انتقال فرهنگ، بقاي خانواده، حفاظت از سرمايه خانواده و توليد سرمايه اجتماعي و فرهنگي و غيره. اين را با خانواده امروزي مقايسه کنيد.
امروز در هنگام تشکيل خانواده مهمترين دغدغه و بحث، خودخواهي است تا ديگرخواهي. واقعيت اين است که در جامعه امروز ايران افراد براي خودخواهي تشکيل خانواده مي دهند. در واقع در اين شکل خانواده، نه تنها ايثار جايي ندارد، بلکه افراد براي به خدمت گرفتن ديگري ازدواج مي کنند. اين است که امروز خانواده در ايران دچار بحران شده است. در خانواده ايراني مي بينيد که بيشترين چالش ها و درگيري ها در سال هاي نخست زندگي رخ مي دهد. در اين شکل خانواده، به طور معمول طلاق از سال اول تا پنجم اتفاق مي افتد، چون زن و مرد هنوز تصميم نگرفته اند ديگري را بخواهند يا به ديگري تعلق داشته باشند و گذشت کنند.
در چنين خانواده اي معمولا از سهم صحبت مي شود. در همان ابتداي شکل گيري خانواده، زنان حق طلاق و تحصيل و ... مي خواهند و مردان نيز شرط و شروط خاص خود را مي گذارند. اين مجموعه شروط، به معناي حذف ديگرخواهي و ايثار است. در واقع افراد در چنين شرايطي اين پيغام را به هم مي دهند که تا جايي با تو زندگي مي کنم که نيازهاي من تامين شود، اين نيازها گستره وسيعي را در بر مي گيرند و شامل نيازهاي جنسي، اقتصادي، خانوادگي و نظاير آن است. اينجاست که به نظر مي رسد يکسان سازي يا توزيع امکانات در خانواده رخ مي دهد و دعواي اينکه چه کسي تصميم بگيرد به وجود مي آيد و در واقع اينجاست که قدرت مهم مي شود.
البته اين بدان معنا نيست که قدرت در خانواده سنتي ايراني مهم نبود. قدرت در آن روزگار هم مهم بود و عمل مي کرد اما تفاوت اين بود که افراد و به خصوص زنان در خانواده براي به دست آوردن چيزهاي ديگر اين اِعمال قدرت را مي پذيرفتند. از جمله چيزهاي ديگري که افراد بابت آن قدرت را تاب مي آوردند، مواردي بود مانند داشتن فرزند، حفظ حرمت خانواده و اينکه طلاق و بدنامي رخ ندهد. براي مرد هم کمابيش چنين خواسته هايي وجود داشت.
امروزه اما شکل برخورد متفاوت است به اين صورت که افراد مي گويند من مهم هستم و همسرم به اندازه من مهم است. اينجاست که دعوا شکل مي گيرد، چون نظام فرهنگي که در اختيار ماست اين گونه طراحي نشده است و در نتيجه گرفتاري چند برابر مي شود. نظام فرهنگي – اجتماعي ما توضيح دهنده توزيع قدرت به اين معنا نيست. هزار شرط و شروط هم که در هنگام ورود به زندگي مشترک گذاشته شود، نظام فرهنگي نقش خودش را بازي مي کند و در نهايت اين به اعتراض فرد به فرد، افراد نسبت به هم و نسبت به ديگري تبديل مي شود. نخستين سخني که زن و شوهر در خانواده، بعد از اولين اختلافات، به آن اشاره مي کنند، طلاق است.
در خانواده گذشته اصلا از طلاق سخن گفته نمي شد. در خانواده سنتي قهر و اعتراض بود اما طلاق به اين سادگي در مخيله افراد جا نمي گرفت. امروز ساده ترين و نزديکترين گزينه موجود جدايي است؛ اينجاست که خود صحبت درباره طلاق عاملي براي از هم پاشيدن مي شود. وقتي آنقدر به طلاق سهولت مي بخشيم، خود حرف طلاق علت طلاق مي شود.
به نظر مي رسد با استقلال اقتصادي بيشتر زنان، در خانواده هايي که وابستگي مالي به زنان بيشتر و نقش آنها در تصميم گيري ها پررنگ تر است، ظاهرا زنان قدرت تاثيرگذاري بيشتري دارند اما ديده مي شود که در بزنگاه هايي يا خود زنان اين قدرت را باور نمي کنند و نمي توانند از آن استفاده کنند يا مردان خانواده در لايه هاي پنهان تر اجازه استفاده از قدرت را به زنان نمي دهند.
در نهايت، در لايه هاي پنهان تر، جنگ قدرت هنوز ادامه دارد. اين فضا را چگونه تحليل مي کنيد؟
بله، اين جنگ پنهان است. در ابتداي زندگي مشترک، دختر و پسر با هم گفتگو مي کنند و به توافق هايي مي رسند. آنها تصور مي کنند قرار است به زندگي خوبي برسند اما وقتي وارد زندگي مي شوند، نظام فرهنگي و اجتماعي با آنها سازگاري ندارد و خودشان هم حاضر نيستند به نفع يکديگر در يک بازي دراز مدت کنار بيايند تا خانواده را حفظ کنند؛ اين است که ساده ترين دعوا مي تواند به جدايي بينجامد. در ظاهر بازيگر اينها هستند، اما چيزي که موجب مي شود اين همه ناسازگاري وجود داشته باشد، همان نظام فرهنگي است. اين نظام فرهنگي که پيش از اين، سکوت و سازش و دگرخواهي را توضيح مي داد، امروز به افراد مي گويد اگر با هم نمي سازيد، پس خودخواه هستيد و ايثار نمي کنيد و بايد جدا شويد؛ يعني همين نظام فرهنگي که تا ديروز ماندگاري را توضيح مي داد، امروز جدايي را توضيح مي دهد.
چه اتفاقي در جامعه ايراني افتاده است که نظام فرهنگي – اجتماعي ايجاد ناسازگاري مي کند؟
نظام فرهنگي در جامعه ايراني تغيير عمده اي نکرده است. آدم ها احساس جداشدگي و تنهايي مي کنند و نظام فرهنگي اين را تشديد مي کند. براي مثال، فرض کنيد دختر و پسري دچار اختلاف شده اند و به دادگاه رجوع مي کنند. در دادگاه از زن مي پرسند همسرت چگونه است و همين پرسش را از مرد نيز مي کنند. اين سوال با همان کليشه هاي فرهنگي موجود در جامعه، مرد را وا مي دارد که بگويد همسرم ناسازگار است و زن را وا مي دارد که بگويد شوهرم ناتوان و بداخلاق است. در واقع آن نظام فرهنگي کليشه هايي را در اختيار آدم ها مي گذارد که فرد با استفاده از آنها لازم نيست بگويد خواسته هاي من در اين زندگي مشترک تامين نشده است، بلکه مي گويد همسرم مشکل دارد؛ در صورتي که در واقع علت اساسي، خودخواهي و زياده خواهي تک تک طرفين دعوا در خانواده است.
طي سال ها و در جريان تغيير جامعه ايراني چه اتفاقي افتاده است که افراد به اينجا برسند که جز خواسته خودشان در خانواده چيز ديگري اهميت نداشته باشد و مواردي که در گذشته موجب پايداري خانواده مي شده از اساس ناياب شود؟
جامعه ايراني دچار دگرديسي عمده اي درباره رسيدن به فرديتي شده که خودخواهانه است، يعني در جريان سال ها به خصوص در سه دهه اخير، افرادي در اين جامعه توليد شده اند که ديگرخواه نيستند.با در نظر گرفتن اين واقعيت که به خصوص در سه دهه اخير، مفاهيمي مانند ايثار و فداکاري و از خودگذشتگي به شدت از سوي رسانه هاي رسمي در جامعه ايران تبليغ شده است.
چطور ممکن است چنين اتفاقي، يعني شکل گرفتن فرديت خودخواهانه رخ داده باشد؟
اين بدان دليل است که در نظام تربيتي ايران دوگانه اي شکل گرفته که يک بخش آن جمع گرايي و ايثار بوده است؛ در بخش ديگر اما، در متن زندگي اجتماعي، منفعت خود آدم ها مهم مي شود. روال اين است که در مدرسه به کودک مي گويند بايد درس بخواند و درجه يک باشد. به کلاس هاي مختلف برود و مهارت هاي مختلف به دست بياورد.
در واقع طي سال ها بار زيادي روي فرد انبار مي شود و اين احساس در او به وجود مي آيد که بسيار مهم است. هنگامي که همين فرد در جامعه و در برابر مصرف، در مورد نيازهاي جنسي و اجتماعي قرار مي گيرد، در او انباشتي از نيازهاي خودخواهانه ايجاد مي شود که سويه ديگر همان دوگانگي است. در واقع بخش ديگرخواهي به شکل رسمي وجود دارد اما به لحاظ آموزه اي دروني نشده است. اين فرديت مدرن، خودخواهانه است و تنها منافع خود را در نظر مي گيرد.
شکل فرديت غربي با فرديتي که در جامعه ايراني است، چه تفاوتي دارد؟
در نظام فرنگي غرب به فرديتي که وجود دارد اجازه کنش داده مي شود و کليت نظام آموزشي، آموزه هاي فردگرايي دگرخواهانه را اشاعه مي دهد نه جمع گرايي را که فرد در آن ديده نشود. به آدم ها گفته مي شود مهم هستند اما اهميت شان محدود و معطوف به ديگران است. اين فردگرايي دگرخواهانه است.
در خانواده، در چنين جامعه اي که شما به آن اشاره مي کنيد، چه رفتار و آموزه هايي جريان دارد که خروجي آن چنين افرادي است که فرديت ديگرخواهانه در آنها نمود دارد؟
در خانواده ها نيز رفتار محدود و معطوف به فرديت دگرخواهانه است. در آموزش کلي جامعه به افراد گفته مي شود آنها همه مسئوليت ها را به عهده ندارند و از طرف ديگر خانواده و همه اختيارات هم دست آنها نيست. در عين حال نظام هاي حمايتي نيز در کنار نظام خانواده وجود دارند و همه مسئوليت ها با خانواده نيست. در چنين خانواده و جامعه اي فرد مي آموزد زندگي شخصي خودش را بسازد، اين است که به سرعت از خانواده خارج مي شود و از حدود 15 سالگي مي تواند تصميم بگيرد که مي خواهد ادامه تحصيل بدهد يا خير.
سيستم حمايتي نيز در چنين جامعه اي براي خانواده تعريف شده است که وقتي فرزندان اين واحد را ترک کردند، والدين تنها نمانند. زماني که فرزند از خانواده بيرون مي رود، سيستم از او حمايت مي کند تا آواره و فاسد و گرفتار نشود. در اين جامعه به افراد گفته مي شود اگر قانون را رعايت کنند، سيستم مسئولانه با آنها برخورد مي کند. در جامعه ايراني همه مسئوليت ها روي خانواده بار مي شود و همه چيز هم در اختيار اوست و خانواده مسئول فرزندان است. خانواده مسئوليت پذيري را آغاز مي کند ولي آموزه هاي مدرن، در کلاس و مدرسه و رسانه ها، نيازهاي فردي را تبليغ مي کند. اين است که فرد در خانواده ايراني فربه مي شود، بي آنکه آموزش هاي اجتماعي پيوند خود با مسئوليت هايش را فرا گرفته باشد.
اگر بخواهيم مناسبات قدرت در خانواده ايراني را با جامعه اي که در آن فردگرايي معطوف به جمع وجود دارد مقايسه کنيم، اين مقايسه چگونه خواهد بود؟
در جامعه اي که فردگرايي ديگرخواهانه وجود دارد، خانواده خيلي منشأ کنش سياسي، اقتصادي و فرهنگي نيست و مسئوليت هاي محدودي دارد. فرزندآوري و حمايت از فرزند تا محدوده هايي در حيطه مسئوليت اوست و بيش از آن مسئوليت عمده براي خانواده تعريف نمي شود.
پس ميان زن و مرد در آن فرهنگ مناسبات قدرت چگونه است؟
در چنين جامعه اي برابرخواهي وجود دارد ولي بر اساس مسئوليت پذيري است. در جامعه ما اما نابرابري و نپذيرفتن مسئوليت توأمان وجود دارد. اين است که امروز گرفتاريم و نخستين مشکل به دعوا منجر مي شود. در غرب، در نيمي از موارد با وجودي که افراد مي توانند خانواده را ترک کنند، اين اتفاق نمي افتد اما در ايران گزينه اول طلاق است. اين است که در ايران با يک جامعه مستأصل، ناراحت و ناراضي مواجه ايم.
اين رويه کجا امکان اصلاح دارد؟
در نظام آموزشي و البته نه نظام آموزش و پرورش. فرد مدرن، بايد مسئوليت پذير باشد. نظام بايد مسئوليت ها را به افراد جامعه برگرداند، براي مثال فرزند من اگر مي خواهد ادامه تحصيل بدهد، بايد مشارکت کند. در صورتي که خانواده ايراني مي خواهد تا لحظه آخر و تا هميشه براي فرزند تصميم بگيرد. در واقع ما در جامعه ايراني پاي بچه ها مي ايستيم تا آنها را به بح-ران مي رسانيم و در نهايت همين فرزندي که اين همه هزينه براي خانواده داشته است، به منبعي براي خشونت با خانواده و والدين تبديل مي شود.به نظر مي رسد اين روزها خشونت جديدي عليه والدين در اين کشور اتفاق افتاده است. فرزندان با بي توجهي، بي احترامي، نابود کردن سرمايه هاي فرهنگي و اقتصادي خانواده اقدام به اعمال خشونت مي کنند. اين رفتارها از کجا آمده است؟ بروز اين رفتار بابت آن است که مسئوليت پذيري به اشتباه عمل کرده و خانواده به عنوان تنها مانع رشد افراد تلقي شده است؟ در جامعه امروز ايران آدم ها احساس مي کنند اگر با خانواده شان باشند مشکل پيدا مي کنند و چون با خانواده مانده اند مشکل پيدا کرده اند.
چطور مي شود از اين بحران خارج شد؟
اين از اقتضاي اجتماعي و کانوني کردن خانواده در سياست فرهنگي ما ايجاد شده است و اصلاح آن منوط به آموزش است و البته نه آموزش به معناي مدرسه اي، بلکه آموزش در سياستگذاري ها. اينکه در جامعه ايران بايد انسان و مسئوليت او پذيرفته شود. وقتي بپذيريم به انسان ها مسئوليت بدهيم و در قبال اين مسئوليت حقوقي داشته باشند، اينجاست که قانون ظهور مي کند. وقتي قانون آمد کسي نمي تواند بهانه بياورد و همه ملزم به رعايت آن هستند.
چه زماني مي شود به افراد مسئوليت داد؟
هنگامي که حق و اختيار داشته باشند. در هر حال واقعيت اين است که در جامعه ايراني ما هنوز تصميم نگرفته ايم وظايف را تقسيم کنيم و به آدم ها حق و مسئوليت بدهيم. اساسا در اين جامعه به کسي حق داده نمي شود که مسئوليت داشته باشد.
درگذشته «فرزند» براي زنان ابزار قدرت محسوب مي شده و با فرزندآوري مي توانسته اند موقعيت خود را در خانواده تثبيت کنند و بعضا قدرت بگيرند. در حال حاضر اين مورد را چگونه مي بينيد؟ آيا امروز هم فرزند براي زنان ابزار قدرت است يا با توجه به اهميت حق حضانت، زنان فرزندآوري را به مثابه بندي بر پاي خود مي بينند؟
آيا استفاده ابزاري از فرزند براي قدرت گرفتن هنوز در خانواده ايراني وجود دارد؟
تا ديروز زن ها بابت فرزندآوري قدرت مي گرفتند. درست است که در خانواده هاي ايراني پدران اهميت زيادي داشتند اما فرزندان به طور ضمني زير سلطه رأي مادران شان بودند. اين به مادران قدرت مي داد. در جامعه جديد زن ها احساس مي کنند با وجود مرداني که چندان مسئوليت پذير نيستند، فرزندآوري زياد بدبختي پيش مي آورد.
این سایت هیچ مسئولیتی در خصوص صحت و درستی اخبار و یا ذکر و عدم ذکر منابع ارسال خبر را بر عهده نمی گیرد. موضوعات مطروحه در این سایت فقط دیدگاه نویسندگان و بازدید کنندگان آن است و به هیچ وجه به منزله ارائه مشاوره جهت سرمایه گذاری تلقی نخواهد شد و بازدید کنندگان مسئولیت خرید و فروش های خود را به عهده خواهند گرفت. بدیهی است این سایت هیچ مسئولیتی در قبال سود و یا زیان بازدید کنندگان را نیز بر عهده نخواهد گرفت. این سایت با هدف آشنایی عموم مردم با بازار سرمایه راه اندازی شده است
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کسب درامد مطمئن از اینترنت و آدرس behtarinhay.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.